یک دایی دارم، تا ندارد! رزقنا الله و ایاکم! 20 سال از من بزرگتر است. چندین سال روابط فی ما بین خواهر و برادر کدر و تیره و تار بود، و ما هم به تبعیت از مادر، دایی را تیره میدیدیم، کدر، سیاه، خشن، ترسناک، لولو! اما حمدُ لله و المنة که روابط از دوران جنگ سرد به صلح گرم تغییر ماهیت داد. الان دایی جان، یک ابرِ پُف پفیِ ملوس است با احتمال بارش همبرگر. هر چند وقت یکبار زنگ میزند بیشعوری مرا یادآوری میکند. مثلا امشب زنگ زده بود میفرمود ببخشید شماره ات از گوشی ام پاک شده بود نمیشد زنگ بزنم حالت را بپرسم! میفهمید؟! عذرخواهی میکرد و میزد توی گوشم که چقدر بیشعورم که چند وقتی است حالش را نپرسیده ام!
شبی تابوت من را آسمان،بر دوش خود بگذار و چرخی زن بازدید : 282
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 12:21