1. یکی از نکاتی که شاید آدمهای بزرگ رعایت میکنند این است که مشکلات را علنی نمیکنند و کمتر به آن بها میدهند. نه اینکه بیخیال باشند اما خیلی هم مشکل را بزرگ نمیکنند.
2. بعضی از ما بلاگرها، خودم را عرض میکنم!، عادت کرده ایم به سطل آشغال کردن وبلاگ. یعنی تا مشکلی پیش میآید ناله به دست میآییم وبلاگ و رنگ سیاه میپاشیم به همه جا. از زمین و زمان گله میکنیم و یاد میکنیم از آن دوران که مثلا پدرمان تاریخ تمدن ویل دورانت را از کتابخانه کوچکمان پرت کرد بیرون و آن را مبدا همه مشکلاتمان میدانیم. از خوبیها هم مینویسیم؟! خدای بالاسر و خوانندگان شاهدند که اگر از خوبی هم بنویسیم شر و ور مینویسیم. مثلا مینویسیم فلانی ناگهان یک پونز که به آن احتیاج هم نداشتم پرت کرد سمت من و لبخند زد! و بعد خوشحالی میکنیم. نه که در زندگی ما چیزهای مهمتر از این نباشد، اما وضعیت سیاه نگاری ما این شکلی شده که مجبوریم خوشیهای الکی بروز بدهیم که بگوییم همه جا سیاه است.
3. وبلاگی بود همین اطراف، من به خاطر حس دردی که عمیقا در وجودش داشت و بروز میداد میخواندمش. یعنی حس میکردم دغدغه دارد و همین دغدغه دار بودنش را دوست داشتم. اما از یک جایی به بعد دیگر زیادی به دغدغههایش بها داد. درست است که اصلاح جهان مهم است، اما درست زندگی کردن ما مهم تر است. او از این درست زندگی کردنِ خودش غافل شد و میگفت جهان اصلاح نشده است پس بدبختیم. بعد بدبختی جهان را به بدبختی خودش تسری میداد و اختلاف عقیده خودش با پدرش را منشا بدبختی خودش میدانست. دختر چادری ماجرای ما بعد از چند سال کنار گذاشت چادر را و خیلی چیزهای دیگر را.
4. میدانید اشکال نویسندهی وبلاگی که به آن اشاره کردم چه بود؟! ناامید شدن در قاموس دین معنا ندارد. و او ناامید شد. وقتی خدایی وجود دارد که من حیث لایحتسب روزی میدهد، دیگر آدمیزاد غلط میکند ناامید بشود. مشکلات نخ ارتباطی ما با خدایند که به سمت او برگردیم، نه اینکه بشوند نقطه ناامیدی و گله و بد و بیراه به صاحب کل نجوی و منتهی کل شکوی! دنیا سر تا سر نقاط سفید است، اگر خدا را ببینیم و سرتاسر نقاط سیاه است اگر خدا را نبینیم.
5. حالا خیال نکنید مثلا آدمهای بزرگ مشکلات نداشته اند. نه اتفاقا حجم مشکلاتی که آنها داشته اند کمتر از بقیه نبوده است که هیچ، بیشتر هم بوده است. منتهی آدمیبُرد میکند که در بین مشکلات، نظم خودش را حفظ کند و زندگی را جلو ببرد. و ناامید نشود. چرا؟! چون خدا هست و خدا هست و خدا هست.
6. این وسط شیطان هم خوب بلد است بازی کند. چه میکند؟! راه حلهای الکی جلوی پای آدمیزاد میگذارد. الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء. بله، از ترس روزی نرسیدن، انسان به فلاکت میکشاند. زرنگ کیست؟! زرنگ آن است که یادش باشد خدا هست و خدا هست و خدا هست.
7. نه که بگویم درد و دل بد است؛ اما درد و دل هم اهلش را میطلبد و هم باید فایدهای داشته باشد. رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ. وقتی فایدهای برای گفتن درد نیست، وقتی شخص مقابل هم اهلش نیست، چرا باید انسان نشان بدهد که چه دردی دارد؟! یکی از راههای الکی که شیطان جلوی پای انسان میگذارد همین است که برو درد و دل کن. خصوصا در این فضای مجازی. درد و دل کردن همانا و افتادن از چاله به چاه همان! هیچ اتفاق دیگری هم نیفتد به قول امیرالمومنین ع شخص با دست خودش ذلت را برای خودش خریده است. حالا دوستت نفهمد پدرت کمربند رویت میکشد اتفاقی میافتد؟!
8. دلم پیش همان فاطمهی مورد 3 است. اینجا به گمانم فقط یک نفر است که من را از قدیم میشناسد و مابقی رفقای جدیدند. نمیدانم همان یک نفر هم فاطمهای که میگویم را میشناسد یا نه؟! راستش نه عاشقش شدم و نه کلی پیام محبت آمیز رد و بدل کرده بودیم و نه خیلی چیزهای دیگر. دختر باجنمیبود که جنس درد داشتنش را دوست داشتم. وقتی همه به فکر اضافه کردن لاک با رنگ 70 درصد گِری به کلکسیونشان هستند، یک نفر که پیدا بشود فارغ از لاک و جینگیل بازیها دردهای وجودی داشته باشد، خب خیلی معرکه است! یعنی یک قدم از ساحت مادی اش فراتر رفته است. مثل خیلی از روشنفکران قدیمیمان. آنها هم به نظرم یک قدم از وجود مادی شان فراتر رفته بودند. اما خدا نگذرد از راههای فرعی. مارکسیسم راه فرعی بود، لیبرالیسم راه فرعی بود، مبارزه بی منطق راه فرعی بود، عدالتخواهی بی در و پیکر راه فرعی است. حالا فاطمهی ماجرای ما هم بچهی خوبی بود. دلم میسوزد. واقعا میسوزد که راهی که در پیش گرفته راه جالبی نیست. دستم میرسید کاری میکردم ولی خیلی کاری از دستم برنیامد.
9. کدام خانواده و کدام شخص و کدام نظام است که بی مشکل باشد؟! به این جدی فکر کنید. همگان به انحاء مختلف مشکل دارند. خیالتان راحت.
Let's block ads!
(Why?)